خرسی خانم با سه تا بچش توی جنگل زندگی میکردن ، بچه های خرسی خانم کوچیک بودن و هنوز نمیتونستن برای پیدا کردن غذا شون به جنگل برن به خاطر همین هر وقت خرسی خانم میخواست بره جنگل و برای بچه ها غذا بیاره اونا رو پیش مامان بزرگشون میذاشت تا ازشون نگهداری و مراقبت کنه بعد هم خودش میرفت به جنگل و برای بچه ها غذاهای خوشمزه میاورد اما حالا مامان بزرگ بچه ها یه چند روزی بود که سرما خورده بود و نمیتونست بیاد پیش خرس کوچولوها تا ازشون نگهداری و مراقبت کنه و باهاشون بازی کنه. خانم خرسی خیلی ناراحت بود و غصه میخورد چون نمیتونست بره بیرون و غذا بیاره ولی بعد با خودش فکر کرد که ناراحتی که چیزی رو حل نمیکنه باید به فکر چاره باشم به خاطر همین تصمیم گرفت یه کیسه پر از سیب و گلابی برداره و اونو به هر کدوم از حیوونای جنگل که قبول کردن از بچه خرسا نگهداری کنن بده تا اون بتونه بره دنبال غذا. اینطوری شد که راه افتاد تو جنگل و همینطوری که داشت میرفت خانم کلاغه بهش رسید و گفت: خرسی خانم کجا میری؟ خانم خرسی گفت: دارم دنبال کسی میگردم تا وقتی که برای آوردن غذا از خونه میرم بیرون از خرس کوچولوهام مراقبت کنه و باهاشون بازی کنه تا من برگردم. خانم کلاغه قارقاری کرد و گفت: باشه من از بچه هات مراقبت میکنم. خرسی خانم گفت: این کیسه ای که رو دوشمه پر از گلابی و سیبه ، همشو برای تشکر بهت میدم. کلاغه خندید و گفت: خرسی خانم نصف این سیبا و گلابیا رو هم به من بدی کافیه من از خرس کوچولوها نگهداری میکنم. خرسی خانم با خوشحالی گفت: راست میگی؟ میتونی اونارو سرگرم کنی و باهاشون بازی کنی تا من برگردم؟ کلاغ قارقاری کرد و گفت: البته که میتونم. من براشون آواز هم میخونم ، گوش کن: قار ، قار ، قار. صدای کلاغه خیلی بلند و گوش خراش بود برای بچه ها ، برای همین خرسی خانم با شنیدن صدای کلاغ یه کمی ناراحت شد و گفت: خانم کلاغه ممنون ولی من فکر میکنم خرس کوچولوهام از این صدا خوششون نیاد و بعد به راه افتاد. یه کمی که رفت خانم اسبه رو دید ، خانم اسبه بهش گفت: خرسی خانم کجا میری؟ خانم خرسی گفت: دنبال کسی میگردم که از خرس کوچولوهام نگهداری کنه تا من برم از جنگل غذا بیارم. اسب گفت: من میتونم بهت کمک کنم و از بچه هات مراقبت کنم. خرسی خانم گفت: این کیسه که رو دوشمه پر از سیب و گلابیه حاضرم همشو به کسی بدم که از بچه هام نگهداری کنه و باهاشون بازی کنه. خانم اسبه گفت: فقط سیباتو به من بده تا از خرس کوچولوها نگهداری کنم. خانم خرسی گفت: راست میگی؟ بلدی اونارو سرگرم کنی؟ میتونی براشون آواز بخونی؟ خانم اسبه گفت: معلومه خرسی خانم ، من خودم بچه هامو همینطوری سرگرم میکنم نگاه کن و بعد شروع کرد به شیهه کشیدن. خرسی خانم از صدای بلند شیهه اسب گوشاشو گرفت و بعد به خانم اسبه گفت: ممنون خانم اسبه ولی من فکر کنم این سرگرمی ها به درد بچه های من نمیخوره و بعد راهشو ادامه داد و رفت. خرسی خانم رفت و رفت تا به یه خانم سنجابه رسید ، خانم سنجابه که دید خرسی ناراحته بهش گفت: چیه خرسی خانم به نظر ناراحت میای؟ خرسی خانم گفت : دنبال کسی میگردم تا ازش بخوام از بچه هام مراقبت کنه تا بتونم براشون از جنگل غذا بیارم ولی هیچ کسی رو پیدا نمیکنم. خانم سنجابه گفت: من حاضرم ازشون نگهداری کنم ، هیچکسی بهتر از من نمیتونه از خرس کوچولوها مواظبت کنه. خرسی خانم گفت: راست میگی؟ واقعا میتونی سرگرمشون کنی بگو ببینم چی کار میکنی؟ خانم سنجابه لبخندی زد و گفت: من با اونا بازی می کنم ، آواز میخونم براشون ، قصه میخونم و یک عالمه نقاشی براشون میکشم بعد اگه دلشون برات تنگ شد بهشون میگم مامان خرسی رفته براتون کلی غذا و میوه خوشمزه از جنگل بیاره و زودی برمیگرده. خرسی خانم کلی ذوق کرد و گفت: خیلی خوبه ، بچه های من خیلی نقاشی و قصه دوست دارن. بعد خانم سنجابه رو به کلبه اش برد و خرس کوچولوها رو بهش سپرد. بعد از رفتن مامان خرسی خانم سنجابه با خرس کوچولوها بازی کرد ، براشون قصه خوند و به اونا شعر یاد داد و یه عالمه نقاشی کشیدن و خوراکی و غذا خوردن و بعد کنار هم خوابیدن تا خرس خانم براشون از جنگل غذا بیاره‌.

 

 

پایان داستان.


داستانهای کودکانه با آیسان

داستان دروغ مصلحت آمیز

داستان مهمان کشاورز

داستان لانه ی جدید

داستان ابر کوچولو و مامانش

داستان کمک کردن

داستان شانه به سر

داستان زرافه ی پاشکسته

خانم ,خرسی ,، ,بچه ,خرس ,کنه ,خرسی خانم ,و گفت ,خانم اسبه ,خرس کوچولوها ,خانم سنجابه

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

هدایت vistarayanehtc دانلود فایل ها doustekhoda تیک تاک کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. Meet Me In Montauk mtarhe kavoshgarrooz رنگارنگ میلاد شیردل