تو یه روز بارونی زرافه به همراه خرگوش و گورخر داشتن توی جنگل راه میرفتن که یه دفعه پای زرافه لیز خورد و داخل یه گودال افتاد. خرگوش و گورخر سعی کردن هر طور که هست زرافه رو نجات بدن اما وقتی زرافه رو بیرون کشیدن متوجه شدن که پاش شکسته. زرافه از درد گریه و بی تابی میکرد ، خرگوش به گورخر گفت: همینجا پیش زرافه بمون من میرم و دکتر جنگل رو خبر میکنم. خرگوش رفت و همراه دکتر جنگل برگشت. دکتر جنگل گفت: گریه نداره که پات شکسته و اگه قول بدی یه مدت استراحت کنی و راه نری خیلی زود پات مثل روز اول میشه. زرافه که حرفهای دکتر رو شنید یه کمی آروم شد و به دکتر قول داد که به توصیه هاش گوش کنه و استراحت کنه تا خیلی زود پاهاش بهتر بشه. وقتی دکتر رفت زرافه به دوستاش گفت: من خیلی گرسنمه حالا با این پای شکسته چه جوری غذا پیدا کنم. خرگوش و گورخر به زرافه گفتن نگران نباش ما بهت کمک میکنیم و برات غذا میاریم فقط استراحت کن تا پاهات زود خوب بشه و ما خیلی زود برات غذا میاریم. خرگوش و گورخر رفتن دنبال غذا ، خرگوش یه کمی هویج و توت فرنگی از خونه اش آورد و گورخر هم علف تازه از صحرا جمع کرد و برای زرافه بردن. اما وقتی زرافه این غذاها رو دید گفت دوستای مهربونم از شما ممنونم که به من کمک میکنین اما این چیزهایی که برای من آوردین غذای من نیست ، من برگ درختها رو میخورم. خرگوش گفت: اما ما دستمون به شاخه های درختا نمیرسه چون قدت خیلی بلنده میتونی راحت از برگ درختان بخوری و هرسه شروع کردن به فکر کردن اما راه حلی به ذهنشون نرسید .گورخر و خرگوش گفتن ما میریم و از بقیه حیوونای جنگل میپرسیم ، شاید کسی راه حلی به ما نشون بده. تو راه گورخر و خرگوش به آقا بزه که پیرترین و عاقل ترین حیوون جنگل بود رسیدن. آقا بزه گفت: چی شده ، چرا ناراحتین؟ دوستتون زرافه کجاست؟ ببینم نکنه با هم قهر کردین؟ گورخر و خرگوش گفتن: نه آقا بزه ، قهر نکردیم پای دوستمون شکسته و نمیتونه راه بره حالا هم گرسنشه و نمیتونه برای خودش غذا و پیدا کنه و ما غذاهایی که خودمون داشتیم رو براش بردیم اما اون از غذاهای ما نخورد. آقا بزه شما میدونی که ما باید چه کار کنیم؟ آقا بزه گفت: باید برین و از میمون کمک بگیرین ، اون حتما میتونه به شما کمک کنه. گورخر و خرگوش از آقا بزه تشکر و خداحافظی کردن و رفتن دنبال میمون ، میمون بین درختا تاب میخورد و بازی میکرد و بچه ها به میمون سلام کردن و گفتن میتونی به ما کمک کنی؟ میمون گفت:سلام بچه ها ،چه کمکی از من بر میاد؟ خرگوش و گورخر گفتن: پای دوستمون شکسته و خودش نمیتونه غذا پیدا کنه. ما هم دستمون به شاخه های بالای درخت نمیرسه ، میتونی از اون بالا برگها رو بریزی و ما هم اونا رو جمع کنیم و برای دوستمون ببریم؟میمون گفت: بله که میتونم ، خوش به حال زرافه که دوست های به این خوبی داره کاش منم دوستایی به این خوبی داشتم. این رو گفت و شروع کرد به ریختن برگهای درختا. خرگوش و گورخر هم برگ ها رو جمع کردن و برای زرافه بردن ، اونا چند روزی خوب از زرافه مراقبت کردن تا دوباره پای زرافه خوب بشه. بالاخره بعد از چند روز استراحت و کمکهای خرگوش و گورخر ، زرافه پاهاش بهتر شد و تونست راه بره و از دوستاش برای کمکها و محبتاشون تشکر کرد و هیچ وقت محبت دوستاش رو فراموش نکرد.

 

 

پایان داستان.


داستانهای کودکانه با آیسان

داستان دروغ مصلحت آمیز

داستان مهمان کشاورز

داستان لانه ی جدید

داستان ابر کوچولو و مامانش

داستان کمک کردن

داستان شانه به سر

داستان زرافه ی پاشکسته

زرافه ,خرگوش ,گورخر ,، ,رو ,راه ,و گورخر ,خرگوش و ,آقا بزه ,و خرگوش ,گورخر و

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کسب و کار و تجارت معرفی کتاب صبر سکوت novintrayaneh مرکز تخصصی درمان بیماری های نشمینگاه ووشو شهرستان ثلاث باباجانی. دغدغه های یک مدد کار اجتماعی آموزش جامع صفر تا صد سئو سايت مشاور صنايع غذايي غصه نخور