یکی بود یکی نبود. مرد مسافری به ده کوچیکی رسید. مرد مسافر خسته و گرسنه بود. چیزی برای خوردن نداشت مردم دهم همه فقیر بودن، هیچکدوم غذایی نداشتن که بهشون بدن. مردمسافر کوله بارشو به زمین گذاشت و سنگی را از روی زمین برداشت، گفت: حالا که چیزی برای خوردن ندارید یک دیگ به من بدین تا به این سنگ آش درست کنم. مردم ده با نعجب بهش گفتن: باشه . باشه. این دیگه چه جوری آشی. مسافر گفت: صبر کنید و ببینید. یک نفر رفت دیگی از خونه اُورد، مسافر وسط میدون ده آتیشی درست کرد. دیگ رو آتیش گذاشتن توشم یکم آب ریخت سنگ روهم و شست توی دیگ انداخت. مردم ده دور میدون جمع شدن. با تعجب بهش نگاه می­کردن. مسافر ملاقه­ای از کوله بارش در اُورد و آب دیگ بهم زد. کمی ازش چشید گفت: کاشکی کمی گوشت داشتیم، اونوقت دیگه بهتر از این نمی­شد. یک نفر از بین مردم گفت: من تو خونه کمی گوشت دارم. بعد رفت یکمی گوشت اُورد. مسافر گوشت توی دیگ انداخت بعد دوباره اونو بهم زد کمی ازش چیشد گفت: به به . مردم ده ازش پرسیدن مزش چطور شده ، مرد مسافر گفت : خیلی خوبه.ولی حیف. که سبزی و پیاز نداره. اگر یکم یکم سبزی و پیاز داشتیم خیلی بهتر می­شد. اِ شاید من توی خونه سبزی داشته باشیم، راستی منم یک خورده پیاز دارم. اون دو نفر رفتن با یک سبد سبزی و چندتا پیاز برگشتن. مرد مسافر سبزی و پیازهم توی دیگ ریخت دوباره، اونو هم زد. کمی از آن چیشد و گفت: آره چه غذایی شده.اما اگر کمی عدس و لوبیا هم توشون می­ریختم . آشی می­شد که نگو و نپرس. مردم ده بهم نگاه کردن یکی گفت: توی خونه­ی ما یک مشت عدس و لوبیا پیدا میشه. بعد رفت، عدس و لوبیا روهم اورد. مسافر عدس و لوبیا هم توی دیگ ریخت باز طبق معمول آش هم زد. کمی ازش چشید، مردم ده ازش پرسیدن خب آماده شد. بعد مسافر گفت: فقط یکمی بی­نمکه. یک نفر بدون اینکه چیزی بگه رفت. با یک مشت نمک برگشت، مرد نمک را هم توی دیگ ریخت دوباره شروع کرد به هم زدن رو باز یکم ازش چشید: خب حالا همه شما باید یکبار بیاین آشن هم بزنید. مردم ده صف کشیدن و تک تک آش به هم زدن مرد مسافر به اونها گفت: خیلی خب، آش آماده شد. ظرفاتون بیاورید تا آشی بهتون بدم که فقط توی خونه­ی حاکم می­خورید، مردم ده آش می­خوردن می­گفتن نمی­دونستیم با سنگ هم میشه آش درست کرد، مرد مسافر سنگ از توی دیگ درۀورد گفت: این سنگ نگه دارید، بازم باهاش آش درست کنید فقط یادتون باشه. این آش وسط ده و باهم درست کنید.

 

 

 

پایان داستان.


داستانهای کودکانه با آیسان

داستان دروغ مصلحت آمیز

داستان مهمان کشاورز

داستان لانه ی جدید

داستان ابر کوچولو و مامانش

داستان کمک کردن

داستان شانه به سر

داستان زرافه ی پاشکسته

مسافر ,دیگ ,مردم ,هم ,آش ,توی ,مردم ده ,توی دیگ ,مرد مسافر ,و لوبیا ,زد کمی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وکالت در دعاوی شهرداری ها و دیوان عدالت خانه ی هنر مدرسه فيزولوژي اخبار ایران شورای دانش آموزی دبیرستان معارف سامان npplus madreseshadmehr98 فروش ملک تهران دانلود فایل berkeynilos