روزی که سارا کوچولو به دنیا اومد، مامان بزرگ و بابابزرگ و عمه و خاله و عمو و دایی خیلی خوشحال شدند. اون روز هرکدوم به سارا کوچولو هدیه های مختلفی دادند. بعضی ها هم بهش پول هدیه دادند تا مامان باباش هرچی خواستند براش بخرند. مامان و بابا ی سارا تصمیم گرفتند یک حساب بانکی برای سارا باز کنند و پولهاش رو اونجا نگهداری کنند تا وقتی بزرگتر شد خودش تصمیم بگیره چطور از اونها استفاده کنه. وقتی سارا پنج سالش شد یک روز از باباش در مورد هدیه هاش پرسید. بابا بهش گفت که از وقتی کوچیک بوده کلی هدیه گرفته مقداری هم پول گرفته که الان توی بانک براش پس‌انداز کردند. سارا پرسید بابا جون پس‌انداز به چه دردی میخوره ؟بابا گفت آدمها بخشی از پولی که لازم ندارند رو میذارند توی بانک تا کم کم بیشتر بشه و بعدا اگه خواستند یک چیزی بخرند از اون پولها بردارند و استفاده کنند. سارا گفت چه خوب یعنی من میتونم برای خودم یه ماشین بزرگ بخرم ؟ بابا خندید و گفت نه عزیزم حالاها باید صبر کنی تا هم پول بیشتری جمع کنی هم بزرگ بشی تا بتونی برای خودت ماشین بخری. عمو مجید که اونجا نشسته بود و به حرف‌های پدر و دختر گوش میداد گفت پس‌انداز کردن خیلی خوبه ولی یک راه دیگه هم هست برای اینکه ادم از پول‌هاش استفاده کنه اونم سرمایه گذاریه. یعنی به جای اینکه پولهات رو جمع کنی میتونی از پولهات استفاده کنی تا باهاشون یک کاری کنی و پولهات بیشتر بشن. بابا با لبخند نگاهی به عمو مجید کرد و گفت سرمایه گذاری؟ یعنی بره کارخونه بزنه؟ خونه بسازه؟ یا بره کارخونه پتروشیمی بزنه؟ بعد هم خندید و گفت سارا فقط یک مقدار کم پول توی بانک داره که نمیشه باهاش از این سرمایه گذاریها کرد. گاهی عیدی هم می‌گیره باز میذاریم توی بانک. سارا که حرفهای عجیب غریب شنیده بود گفت ولی من دوست دارم کارخونه داشته باشم. عمو مجید خندید و گفت میتونی عزیز عمو با همین پولت هم می‌تونی کارخونه داشته باشی، ولی فقط میتونی یک قسمت کوچولو از یک کارخونه رو داشته باشی. سارا که خوشحال شده بود گفت عیب نداره من خودم هم کوچولو هستم بزرگ که شدم یه تیکه بزرگ از کارخونه را میخرم. بابا که فکر میکرد عمو مجید شوخی میکنه به عمو مجید گفت آخه کی میاد با این یه ذره پول کارخونش رو بده به سارا؟ عمو مجید گفت میشه داداش کافیه شما برای سارا در بورس ثبت نام کنید بعد می‌تونید با پولش از شرکتها و کارخونه هایی که تو بورس هستند براش سهم بخرید. سارا گفت بورس؟ اها فهمیدم دیروز شمسی خانوم همسایه داشت میگفت اون مدل لباسی که خریده الان رو بورسه .یعنی لباسشو از اون کارخونه هه خریده بود؟ عمو مجید که خیلی خنده اش گرفته بود گفت نه عزیزم اون بورس با این بورس فرق میکنه. بورسی که من میگم جاییه که سهام تمام شرکت ها و کارخونه ها و پالایشگاه ها و نیروگاه ها و بانکهایی و. که توی کشور فعالیت میکنند خرید و فروش میشه. سارا با تعجب پرسید سهام؟ سهام دیگه چیه؟ عمو با مهربونی جواب داد مثلا فرض کن کل یه شرکت رو چند قسمت میکنند قسمت‌های خیلی کوچولو تا من و تو هم بتونیم چند قسمت ازون شرکت رو بخریم به هرکدوم ازون قسمت ها میگن یک سهم شرکت. به این ترتیب ما می‌تونیم توی اون شرکت سهم داشته باشیم، هم به اقتصاد کشورمون کمک کنیم و هم از سود اون شرکت استفاده کنیم. تازهههه قیمت سهممون هم ممکنه زیاد بشه و خب این باعث میشه که سرمایمون بیشتر هم بشه. بابای سارا که تا این لحظه ساکت نشسته بود و گوش میداد انگار که خودش هم خیلی خوشش اومده بود گفت خب مجید جان چقدر پول لازمه که بتونیم وارد بورس بشیم؟ عمو مجید جواب داد صدهزار تومان حداقل موجودیی که شما باید داشته باشید. بابای سارا خوشحال شد و گفت چقدر خوب پس انشالله فردا من میرم بانک و برای خودم و سارا و مامانش توی بورس حساب باز میکنم. سارا فریادی از خوشحالی کشید. عمو گفت خیلی خوبه که شما تصمیم گرفتید وارد بورس بشید ولی برای ثبت نام شما باید به یک کارگزاری مراجعه کنید نه بانک. البته شما باید حساب بانکی معمولیتون رو داشته باشید ولی برای خرید و فروش سهام باید برید به یک‌کارگزاری معتبر و اونجا افتتاح حساب بورسی کنید. اونجا به شما یک کد بورسی میدن به همراه کد کاربری و یک رمز عبور بعد از اون شما میتونید از طریق اینترنت سهام شرکت ها رو خرید و فروش کنید. البته برای سارا جون باید شما که پدرش هستید در کارگزاری افتتاح حساب کنه تا وقتی که که خودش به سن قانونی برسه. انشالله فردا هممون میریم یه کارگزاری خوب و آن جا برای هر سه تای شما حساب باز می‌کنیم. سارا که خیلی خوشحال شده بود از خوشحالی دوباره جیغی کشید و شروع کرد دور خونه به دویدن. اون خوشحال بود که از چند روز دیگه یک سرمایه گذار میشه و میتونه به آینده ی خودش و کشورش کمک کنه.

 

 

 

پایان داستان.


داستانهای کودکانه با آیسان

داستان دروغ مصلحت آمیز

داستان مهمان کشاورز

داستان لانه ی جدید

داستان ابر کوچولو و مامانش

داستان کمک کردن

داستان شانه به سر

داستان زرافه ی پاشکسته

سارا ,هم ,یک ,عمو ,رو ,اون ,عمو مجید ,و گفت ,بود گفت ,ها و ,سارا که

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اینجا همه چیز هست لافکادیو ftest اشعار نسرین حسینی مجله تخصصی مطالعات آمریکا از درز دیوار تا دکمه پیراهن داماد حیات طیبه sirjanbia2music وبلاگ آموزشی علم آمار و آمار فضایی edius